یکی از حیاتی ترین مؤلفه های برنامه ریزی مالی،یادگیری طریقه تقسیم و خرج کردن بودجه است. در این مقاله قصد داریم شما را با متدی بسیار ساده برای برنامه ریزی بودجه آشنا کنیم.
یکی از حیاتی ترین مؤلفه های برنامه ریزی مالی،یادگیری طریقه تقسیم و خرج کردن بودجه است. در این مقاله قصد داریم شما را با متدی بسیار ساده برای برنامه ریزی بودجه آشنا کنیم.
1. قدم اول این است که خودتان را درست بشناسید و مطمئن باشید که واقعا تصمیم دارید ازدواج کنید یا نه و اگر پاسخ مثبت است به چه دلیل؟ بخاطر پول ؟ ظاهر طرف مقابل ؟ شخصیتش ؟ یا صرفا برای اینکه از خانه پدری فرار کنید ؟ کسی که خودشناسی می کند، برای زندگی خودش هدف قائل می شود، برنامه ریزی می کند، آرزوهایش را روی کاغذ می آورد و جاهای خالی زندگی اش را شناسایی می کند. کسی که خودش را خوب می شناسد، کمتر تحت تاثیر حرف دیگران مسیر زندگی اش را تغییر می دهد و دوست دارد خودش بداند با زندگی اش چه کار می کند.
آقا من کماکان با قدرت بر این باور هستم که یه نفر وقتی ما حواسِمون نیست میاد سیم هندزفریمونو گره میزنه در میره.
خودِ واقعیِ هر یک از ما کودکِکوچکی است که هنوز رشد نیافته. گاهی اوقات وقتی به ما خوش میگذرد یا داریم بازی میکنیم، وقتی احساس شادی میکنیم، وقتی نقاشی میکنیم، یا شعر مینویسیم، یا پیانو میزنیم ، یا به هر طریقی احساسات خود را بیان میکنیم این کودک بیرون میآید.اینها شادمانهترین لحظاتِ زندگیِ ما هستند. وقتی خودِ واقعیِ ما بیرون میآید، وقتی به گذشته نمیاندیشیم و دلواپس آینده نیستیم. آنوقت شبیه بچهها میشویم.
اما یک چیز هست که همهٔ اینها را عوض میکند، وما به آن مسئولیت میگوئیم. جامعه میگوید «صبر کن، تو مسئولی، وظایفی داری که باید انجام بدهی،باید کار کنی،باید مدرسه بروی،باید زندگی را اداره کنی.»همهٔ این مسئولیت ها به ذهن هجوم میآورند. آنوقت چهرهٔ ما عوض میشود و دوباره جدی میشویم.
اگر وقتی که بچهها ادای بزرگترها را در میآورند نگاهشان کنید،میبینید که چهرهشان تغییر میکند . میگویند:«مثلاً من یک وکیل هستم»، آنوقت صورت جدی یک آدم بزرگ را به خود میگیرند. ما به دادگاه میرویم و همان چهره را در آنجا میبینیم و این همان است که هستیم. ما هنوز بچه ایم،اما آزادی خود را از دست دادهایم.
بخشی از کتاب چهار میثاق (نویسنده: دون میگوئل روئیز)
وزیرِ تعاون: چه تمام کسانی که کمک هزینه معیشت دریافت کردهاند و چه کسانی که دریافت نکردهاند و اعتراض کردهاند تا آخرِ ماه بایستی این مجوز رو به دولت بدهند که دولت در تمام حسابهایِ بانکیِ آنها سرکشی کند، در غیرِ اینصورت کمک هزینه قطع خواهد شد!
این هم خبرِ جدیدِ امروز که از زبان وزیر تعاون شنیدیم. دیگه واقعا نمیدونم چی باید گفت از طرفی ۵۰ هزارتومان اصلاً ارزش این رو نداره که اجازه بدی هرکسی دلش خواست بیاد و حسابهایِ بانکیت رو بررسی بکنه و از طرفِ دیگه هم خیلی از افراد هستند که واقعاً زیر این فشارِ سنگینِ گرانی و تورم دارن له میشن، مثل کارگرانی که ۵ یا ۶ ماههِ حقوق نگرفتن و چه بسا اونهایی که حقوق هم گرفتن مشکلات مالی زیادی دارن.
با وجود این اوضاع احتمالاً تا چند ماه دیگه باید به دولت اجازه بدیم هرچقدر پول احتیاج داره خودش از حسابمون برداشت کنه.
کاش مسئولین کمی هم برای مردم حُرمت و ارزش قائل بودند و بجای تفره رفتن از پرداختِ حق مردم و سَرک کشیدن در خصوصیترین مسائلِ اونها پای حرفِ دلِ مردم و شنیدنِ مشکلاتشان مینشستند.
متاسفانه بعد از اتفاقاتِ اخیر و قطع شدنِ اینترنتِ بین المللی خیلیها با مشکلاتِ جدی مواجه شدن مثل دسترسی به ایمیلها و شبکههای اجتماعی و... متاسفانه ما حتی یک موتور جستجوی بومی هم نداریم که لااقل سایتهای داخلی رو جستجو کنیم. البته دوستان چنتا معرفی کردن مثل: یوز (که اصلا باز نمیشه)، پارسی جو(که فقط نتایج ویکیپدیا رو نشون میده)، سلام (که ظاهرا تعطیله) و...
بعضی شبها اگه از اون تایمی که باید بخوابم دیرتر بخوابم دیگه خوابم نمیبره و دیگه مغزم offنمیشه، همینجوری میگرده دنبال موضوعات مختلف و تجزیه و تحلیل اتفاقاتِ بیاهمیت. گاهی هم چند ساعت توی مغزم در حال کَلکَل در مورد یه موضوع مسخره با یه شخص خیالی هستم. البته یه مدت سعی میکردم از این همه فسفر سوزی شبانه استفادهی مثبت بکنم تا اینکه کار بجایی رسید که توی خواب برنامه نویسی میکردم یا اینکه فرمولهای عجیب غریب اکسل توی ذهنم مینوشتم. ولی بَدیِ این کار این بود که اگه به نتایج مهمی میرسیدی تا از رختخواب بلند نمیشدی و محتویات مغزت رو توی کامپیوتر خالی نمیکردی دیگه نمیشد که بخوابی.
خلاصه امشبم یکی از اون شباست. (خوب بخوابید)
اگر الان نصفه شبه و هنوز بیدارین یه نگاهی هم به اینجا بندازید.
روزی هزار بار شکر که دخترم شدی ، روزی هزار بار شکر که بابایت شدم
خیلی خوشحالم چون دختر کوچولوم به دنیا اومده. حس میکنم که زیبا ترین صدایی که تا به حال شندیم صدای نفس های دخترمه.دوستت دارم بابایی...
دیشب خیلی خندیدیم، خدا به خیر بگذرونه. معمولا وقتی زیادی بهم خوش میگذره بلافاصله روزگار تلافیشو سرم در میاره.
گاهی گمان نمیکنی ولی خوب میشود
گاهی نمیشود که نمیشود
گه جور میشود خود آن بی مقدمه
گه با دو صد مقدمه ناجور میشود
گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است
گاهی نگفته قرعه به نام تو میشود
گاهی گدایِ گدایی و بَخت با تو یار نیست
گاهی تمام شهر گدایِ تو میشود
گاهی تمام آبیِ این آسمانِ ما
یکباره تیره گشته و بی رنگ میشود
گویی به خواب بود جوانی مان گذشت
گاهی چه زود فرصتمان دیر میشود
توی بنگاه نشسته بودیم و از شیشههایِ بخار گرفته سعی میکردیم عبورِ مبهمِ آدمها رو تماشا کنیم که دوتا مرد اومدن داخل، یکی مُتشخص و خوش صحبت و اون یکی لاغر، کم حَرف و شایدم معتاد. برادرِ خوش صحبت سعی میکرد تو این آشفته بازار یه خونه با قیمتِ مناسب برای برادرش پیدا کنه. هرچی قیمتهایِ نجومی رو یکی یکی واسش میگفتیم "کم حرف" به سمت در خروجی نزدیکتر میشد، تا اینکه چند دقیقهی آخر چسبیده بود به شیشهی بخار گرفته. وقتی کارشون تموم شد و چیزی هم براشون پیدا نشد هر دو رفتن و روی شیشهی بخار گرفته نوشته شده بود "EBI".
خیلی دلم میخواست بدونم توی اون وضعیت کدوم آهنگ اِبی رو زمزمه میکرد…